۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۰
کاش...
شاید هر کدام از ما آدم ها حرفِ خیلی نگفته ای داشته باشیم توی سینه هایمان. یک حرفِ خیلی خیلی نگفته که بعضی وقت ها آنقدر بزرگ میشودُ میچسبد بیخ گلویت که نفس کشیدن هم برایت سخت میشود. از آن حرف های خیلی نگفته که وقتی به یاد میآوریَ ش زانوهای دلت سست میشود، میلرزد، میریزد...
و ایکاش کسی بود که ناگفته های دلت را ناگفته میفهمید....
سنجاق شد به: لبریز گلاب میشود چشمانت...
۹۳/۰۲/۰۳